بسیار پس گردنی خورده ام و اشکم بارها سرازیر شده است
یعنی دقیقا وقتی که هم سن تو بودم
نه اینکه کس وکاربدی داشته باشم چه محیط اطرافم به چنان برآیندی
می کشید مخصوصا درباب منی که عزیزکرده خانواده بودم وطبعا خار
چشم بسیاری درجامعه که نداشتند پول تا معرفت
حتی یکبار در موقع سربازی از گروهبان وظیفه ای چنان کتکی خوردم
که ساعتی دچار مرگ مغزی شده و رو به قبله درازم کردند...
شایدبپرسی: آخه آخوندم سربازی می رود چاخان؟
آره اگه طلبه نجفی چون من باشدچراکه نه...
ولی راستش وبی تعارف هم امروز راضی هستم بمیرم حتی به قیمت
اینکه تو یک آه از سردلتنگی نکشی
گلم جوانی ام رادادم درجستن خدا وباز چشمک بی بدیل آن جمیل را
درتویافتم. جوری ترو تازه ای که گفته هایم را در گذربی رحم ایام از
هردوات و دفتری بهترنگاه داشته به نسل های بعدهدیه خواهی داد
پسرک چیزهای مردم را که آمدن من سمت چون وجودت ذیل عنوان
هوس جا می دهند کنار بگذار چیزک تنهای این میان است که من از
غنچه ات نفس می گیرم و با فکر بودن ات قفس راحتی تاب می آورم
تو چنان درشوری که چنین شعورمرا به رقص وا می دارد جدا اززیر
مجموعه حرام بلکه حلال تر ازشیرمادر پدرآمرزیده
ای حیات دل حسام الدین بسی...میل می جوشدزقسم سادسی
(تو قبل هرچیز نوجوانان را در یاب و بدان که برهرخیر و صلاح مسلما
پیش تازتر هستند.امام جعفرصادق مصدق(ع).روضه کافی ص93)